محل تبلیغات شما

دلنوشته اا دارستانی


می ترسم از گرگ صفت هااما چاره ای نیست سراغ همان گرگی می روم که جن از او می ترسد. چه كنم زمانه مرا ورق را اینطور عوض كرد گرگها آغوش خود را باز كنید تا اسماعیل بابا بیاید.دنیا خیلی
خسته تر از  همیشه در زاد روز تولدم  سنگینی پلک هارا با آب سبک می کنم و نگاهی بهگنجشک های داخل حیاط منزلمان می اندازم وگوش جان می سپارم به آواز آنها که به یکبارهحسرت پرواز به دلم گذاشتند پروازی که در آن خبری از تابلوهای عبور ممنوع توقفمطلقا ممنوع و راه یکطرفه نیست.


می ترسم از عشق دوباره اماچه باید کرد که هنوز دلتنگ و اسیر لحظه های با تو بودن هستم.

می ترسم از وابستگی ها اما چه باید کرد که هنوز بدنبال چتری هستم برای خیس نشدن زیر این باران تنهایی.

می ترسم از سردی این هوای دلم اما میدانم که باید خانه ای ساخت کنج دلمان تا با گرمای وجودت در آنجا ساکن شویم.

می ترسم از گرگ صفت هااما چاره ای نیست سراغ همان گرگی می روم که جن از او می ترسد.


سراغسایه درختان موریانه خورده و بی ریشه نمی روم چرا که سایه سرم اینجاست.

هنگامزمین خوردن دست یاری به سوی نا اهلان دراز نمی کنم چرا که عصای دستم اینجاست.

گرچهبد شدم و غبار روزگارروی عینکم نشسته و همه جا تیره و تار است اما نگران نیستم چراکه سوی چشمانم اینجاست


چهار فصل دنیای خودم را اینگونه سپری کردم که با وجودش هنگام باران چتری بودوپس لرزه های زمستان هم نتوانست در بهار به شکوفه هایش آسیبی برساند.

در تابستان هرچند گرمای خورشیدهمدم هرم تنش شده بوداما سایه سرش بهترین سایهبان همراهم بود.

همچون جدایی برگ و درخت پاییز ماهم فصل جدایی بود برگهای زرد و نارنجی نصیب رفتگر محله و چراغ قلبم با آخرین مد لباس عازم آخرین سفر شدو من ماندم و زمستان که در سوزسرمابدون اینکه خبری از هرم تنش باشدباید برف وباران ها را تحمل می کردم

سراغ باران را می گرفت که این روزها سنگدل شده و اشکی برای ریختن ندارد

مدتهای زیادی است که قفل خلوت تنهایی ام بازشده ومن بدنبال شاه کلید می گردم.


قلب امیدی برای تپیدن ندارد٬زبان روزه سکوت گرفته و چشم هاهم


نفس تازه ای گرفتم آن هنگام که بغض٬سکوتم را شکست
 
گرگها چرا مرا دوست دارید گرگها می دانید كه محبت با زور نمی شود .چرا پس مرا مجبور
می كنید تا به آغوش شما بیایم.آغوش شما برای من حسی ندارد اما می آیم چون از جن ها
می ترسمزمانه اینطور است از بد بدتر آن بدی را انتخاب می كنم كه نسبت به بدتر بهتر است اما خوب نیستاما خوبها هم مرا نخواستند .تا خوبها مرا بخواهند گرگها آغوش خود را باز كنید من در پناه شما باشم از دست جن های نادیده .گرگها می دانید شما چرا انتخاب كردم. چون خوبها مرا نخواستند ولا اقل من شناختی روی بدی شما دارم .واما جن ها نامریی ها هستند آنها رانمی شناسم گرگها آغوش خود را باز كنید می آییم با شما باشم اما  شرطم این است من گرگ نخواهم شدشاید خوی و سرشت گرگ را پیدا كنمآخه .من انسانم اشرف مخلوقاتم .گرگ .اخه خدا مرا دوست دارد می دانم روزی مرا پیش خوبها خواهند برد.گرگ ها دلخوش نباشید مرا به آغوش خود آوردید من روزی خواهم رفت چون منتظر ناجی  هستم ناجی كه بشریت را نجات خواهد داد. بدون منت و بدون سلاح  و با صلح و دوستی و فراوانی نعمتگرگها دلخوش نباشیدمن باز خواهم گشت. منتظر آن روز هستم.كه منجی بشریت بیاید .اسماعیل بابا

می خواهم گرگ چرانی كنم اسماعیل بابا

درخواست کمک مالی یک پدر بازنشسته ارتش از خیرین

تاریخچه ی عید نوروز

مرا ,آغوش ,گرگها ,ها ,گرگ ,ترسم ,می ترسم ,آغوش خود ,ترسم از ,خود را ,را باز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

BLACK ROSE Cheap NFL Football Jerseys - 60% off & Free Shipping Maurice's style گل های دبستان مالک اشتر بهار من narnicklbacin مـــایــ انیمهــ ورلــد پهلــوان بــــی مـــزار تجهیزات پزشکی برسین نوین پویان (ثبت 1981) درهمستون